ابرها خیره به معراج رسایی که تویی
موج ها نشئه ی این حال وهوایی که تویی
واژه ها تشنه ی عرفان عطش نوش توأند
رودها بسته به آواز رهایی که تویی
ماه همسایه ی دیوار به دیوارت شد
رو به آن قبله ی خورشید نمایی که تویی
کهکشان سمت تواز بام مدینه گل کرد
مکه مبهوت از این سعی و صفایی که تویی
آینه آینه فانوس به خود می بندند
ماه و مهتاب به دنبال صدایی که تویی
چارده بار زمین دور سرت می چرخید
باز هم قرعه اش انداخت به جایی که تویی.