کی می رسد از آینه سرشارمان کنی
از خواب های معرکه بیدارمان کنی؟
کی می رسد که در تب باریدن تبر
لبریز از شکوه سپیدارمان کنی ؟
از ابرهای معجزه باران بیاوری
بایک نگاه ساده خریدارمان کنی
از پشت بی کران افق ها که می رسی
آزاد از محاق شب تارمان کنی
کی می رسد که باسر انگشت روشن ات
از ابتدای حادثه هشیارمان کنی ؟
خورشید از نگاه تو تکثیر می شود
کی می رسد که لایق دیدارمان کنی ؟