« پوکهی لبخند »
گلولهها را بسیج کردم
عادی رفتار کنند
وقتی مهر سجادهام
افتاد پای دستهات
و قطعنامه را
امضا کردند دکترها
حتا موشکها طیالأرض کردند
تا سنگرت
وقتی چشمهات
ترخیص شد از بیمارستان
و استخوانت
گیر کرد در گلوی زمین.
تانکها ماکت مرگاند
پوکهی لبخند را
قاب میکنم گوشهی عکست
دیوانهام میکند این تشییع گمنامها
جزیرهی مجنون است این خانه بدون تو...
کاش کسی بگوید:
« یکی از همین برادر ها
پسر توست...! »