محمد علی زارعی لمراسکی
نفس نفس ز عشق تو غزل غزل سروده ام
از این زمین رها شدم همان شدم که بوده ام
قلم بدست و باده و سبو به دست ساقی ام
به حسرت تو مانده ام که چون رها نبوده ام
فسرده چشمه ی غزل ز دست من رها شده
عنان بیت دوری ات نگر ز دل ربوده ام
زبان من به وصف تو همیشه آشنا بود
ولی من از صدای دل فسردگی شنوده ام
سبو و باده و می و زبانه های غم زده
من آتش دو چشم تو ببین که چون ستوده ام
شبانه عازم توام ز قالب تن ام رها
من از کرانه ی غزل به تو رهی گشوده ام