ابراهیم قبله آرباطان
کاش از حدّ گل لاله فراتر باشی
از پلاک و دو سه تا قطره ی خون، سر باشی
هی کشیدیم به دورت قفسی از ترکش
هی نوشتیم که بایست کبوتر باشی
شاعران اینهمه سال است توقع دارند...
خمیِ قدّ پدر، گریه ی مادر باشی
تو ولی پنجره ی سمت عروجی... حاشا
نفس زخمی و تبدار برادر باشی
لاله و خون و کبوتر... همه خوبند ولی
کاش با حضرت خورشید برابر باشی
کاش بالای سر شهر بمانی با ما
پا به پا، با همه ی شهر برادر باشی
سهم یک عدّه شدن، ظلم بزرگیست به تو
کاش از حدّ گل لاله فراتر باشی
غمگین ترین حماسه ی تبریز