ابراهیم قبله آرباطان
سی سال پیش، توی همین کوچه
زل زد به چشم های تر ات مادر
در گیر و دار رفتن و ماندن تو...
اما شکسته در نظرت مادر
*
سی سال پیش، تو به پدر گفتی...
من می روم مواظب مادر باش
اما پدر فقط به تو این را گفت:
فرزند من! همیشه کبوتر باش
*
تو رفتی و شبیه کبوترها
پرواز سهم بال و پرت می شد
خمپاره ها به بال و پرت می خورد
تیر و گلوله همسفرت می شد
*
زخمی تر از همیشه به تو گفتند
باید به فکر چاره و درمان بود
اما تو با همان بدن زخمی
گفتی به فکر کشور ایران بود
*
گفتی که زخم سینه و بازویم
در راه عشق و دین و هدف هیچ است
باید گذشت از شب بی روزن
باید رهید از شب و از بن بست
*
گویا میان شاهرگ ات ای مرد!
بر جای خون، حماسه طپیدن داشت
مردانه سمت خون و خطر رفتی
می رفتی و نگاه تو دیدن داشت
*
در آخرین نگاه تو می دیدی
با عرشیان به سمت خدا رفتی
تیری نشست روی گلوی تو
مانند یک پرنده، رها رفتی
*
سی سال بعد، کوچه ؛ همان کوچه
از عطر نام و یاد تو لبریز است
سی سال بعد، مادر پیر تو
غمگین ترین حماسه ی تبریز است
*
بی چفیه و پلاک و نشان هستی
گمنامی ات همیشه سزاوار است
ای معنی قداست و آزادی
مردان بی نشان چو تو بسیار است