متنفر است از پوستش
پلنگی که پای شکارچیان را به جنگل باز کرد
متنفر است از خودش
آنکه به تاریکی سنگ می زند
از زیبایی اش
زنی که باعث شد کارگران ارتفاع را فراموش کنند
ارتفاع را فراموش کردم
با آجرها دیوار می سازم
برای شعارهایی که روی تنم نوشته ام
اعتراض دارم به خودم
به مردی که عکس های دسته جمعی را
به درختی که جنگل را
به پرچمی که مردمش را تنهاتر کرد