این کوچهها صدای تو را حس نمیکنند
گلبانگ آشنای تو را حس نمیکنند
سیمان و آهنند و غریبند و گوشه گیر
دیوار روستای تو را حس نمی کنند
این لولهها شکسته و بی روح میروند
«پایاب»[1] با صفای تو را حس نمیکنند
ای « لَرد»[2]، ای ترنم شیرین زندگی
کرها نوای نای تو را حس نمیکنند
آرام میرویّ و روان میشوی به دشت
امّا صدای پای تو را حس نمیکنند
شبهای سرد خستهی دلگیر، هیچگاه
گرمای های های تو را حس نمیکنند
بیهوده چوب معجزهات را تکان مده
این کافران عصای تو را حس نمیکنند
ابری است قلب خسته، سیاه و گرفتهشان
زیبایی هوای تو را حس نمیکنند
گنجشکوارهها پر پروازشان کم است
اوج عقابهای تو را حس نمیکنند
نی میزنی برای که؟ چوپان آرزو
خوابیدهها نوای تو را حس نمیکنند
در سردسیر آهن و سیمان فسردهاند
این کوچهها صدای تو را حس نمیکنند
[1] - در گویش مردم خوروبیابانک ، به مکانی شیبدار و پله پله در مسیر قنات گفته میشود که به عمق چندین متر حفرشده تا مردم بتوانند از آب قنات استفاده غیر زراعی نمایند.
[2] - در گویش مردم روستای فرخی به مسیر بین مصبّ قنات تا زمینهای زراعی گفته میشودکه جوی آب از آن عبور کرده و محیطی بسیار دلنواز و فرحبخش بهویژه در گرمای تابستان دارد و مراکز مهم در آن قسمت قرار دارند.