پشت چراغ قرمز این شهر لعنتی
رفتن به سوی خاطره در بیست ثانیه
ناگاه بیست سال جوان میشود جهان
گویی نمیرسد به نظر بیست ثانیه
کافیست چشم رهگذری قهوهای و تند
یا کفشهای سرخ زنی خیرهات شوند
شلیک میشود غزل تازه، بیت بیت
تا اولین مواجهه در بیست ثانیه...
تا لکنت سلام و علیکی که تلخ بود
تا جملههای بی سروته، دست پاچگی
خوشحال از اینکه حرف زدی، حرف اگر نزد
هی کیف میکنی که پسر بیست ثانیه...!
تا صبح بیست ثانیه صد نه، هزار بار
با یک ترانه پشت سر هم مرور شد
و هی هزار بار خدایا چه خوب بود
یک ساعت آه میشد اگر بیست ثانیه
دلبستگی به آنکه دلش جای دیگریست
یا با تو بیست ثانیهای مشترک نداشت ...
انگار دشنهایست که یک عمر آزگار
در سینهات فرو شده هر بیست ثانیه ...
با بوقهای ممتد بیدار میشوم
من بیست سال پیر شدم، باز زندگی
نفرین به برگبرگ تو تقویم لعنتی!
یک عمر زندگی و ثمر بیست ثانیه؟