گریههایم بلند شد در باد، چشم در چشم مادرم بودی
تکیه دادم به تو بلند شدم، پدری در برابرم بودی
باغ همسایه عطر کودک داشت، از خدا خواستم که لکلکها
خانه را پر کنند از لبخند، ناگهان تو برادرم بودی
زنگ دینی کلافهام میکرد، خطکشِ خشک، خطکشِ قرمز
پشت هم قلب میکشید مداد، غزلی پشتِ دفترم بودی
فصل سرخ علاقههای غریب، عشقهای غریزی و سرکش
آمدی چند خانه پایینتر، نامهی دوست دخترم بودی
بعد هم سار کوچکی شدی و روی تارم ترانه سر کردی
آسمان را نگاه میکردم غافل از اینکه تو، پرم بودی
هی دلم میگرفت در باران، هی تو موهای چتریات افشان
ناگهان در اواسطِ آذر، توی آیینه همسرم بودی
خانه بیشمع با دو پروانه، باز همسایه عطر کودک داشت
چشم در چشمِ خندهی پسرم، روی سر فصل باورم بودی
ذکر هم گاه، رمز رد شدن از، ترسهای سیاهِ راه نبود
مولوی دل به آبها میزد که تو شمسِ شناورم بودی
هرچه میخواستم همان شدی و آنچه میخواستی همان نشدم!!
فرصت صبح روشنم میسوخت، باز خورشید دیگرم بودی
چند وقتیست دیدنی شدهای، مثل اندام یک قنوت بلند
آه ای عشق! ای تبِ سیال! بهخدا عشق آخرم هستی!