این روزها تمام اتفاق ها
شبیه بغض های تو می افتد
تکه ای از من
روی شالت جا مانده است
حتمن زیر باران ایستاده ای
که اینطور صورتم را آب برداشته
دهانم پر است از دلتنگی
گوش هایم، سرم
جیب وامانده ی پیراهنم
چطور می توانی صورتت را به این همه زن قرض داده باشی؟
تمام شهر بوی تو را گرفته است
باید چهره ای نو برایت بسازم