برایم دست تکان می دهد
از حیاط قدیمی صدایم می کند
درخت سیب
با اخم همیشگی اش
با قوزی که تنهایش کرده در حیاط
لحن خانه را تغییر میدهد
پدر بزرگ بوی اسپند بود
در خانه پیچید و برای همیشه نماند
کلاه گردش راگذاشت برای قاسم
و چشمانش را برای آینه
شش دانگ تنهایی را به نام من کرد
و مزرعه ی اندوه را به سینه ی پدرم بخشید