هر چند همین آمدنت هم دیر است
این جمعــه نـیایی دل من دلگیر است
هر چنــد همـین آمدنت هم دیر است
در خــواب و خیـــالم به تو غرقم آقا
کی خواب شبم صبح سحر تعبیر است
صیــاد چــه کـردی تو به دام و دانه
پـا و دل مـن پـای تو در زنجیر است
با هـر که مـن از درد فـــراقت گفتم
می گفت که تاخیر تو هم تقدیر است
عاشــق نشود کاسه ی صبرش لبریز
یوســف به خدا لیلی بی تقصـیر است
هـرگز مشـکن بر سر او کاسه و کوزه
او نیــز چو تــو منتـــظر تکبیر است
گر شــکوه کنی یا نکنی باز چه توفیر
ای «شمس» فرو بستن لب تدبیر است