لاغر و فرتوت و بد قواره مترسک
کرده به تن رخت پاره پاره مترسک
هر طرف از قلب بی قرار خودش را
داده به کنجشککی اجاره مترسک
ساخته از تکه های قوطی کنسرو
هدیه به معشوقه گوشواره مترسک
عاشق غمگین خسته ای که ندارد
در شب این عمر یک ستاره مترسک
خرده نسیمی میان مزرعه کافی است
تا که بیفتد به یک اشاره مترسک
نیست امیدی به قلب او که بگیرد
زندگیش را ز سر دوباره مترسک
سوخت غروبی و صبحگاه نشاندند
آدمکی تازه بر مزار مترسک