(شاید این صندلی و میز تو را می فهمد)
متن این شعر غم انگیز تو را می فهمد
عابری آخر پائیز تو را می فهمد
تو نه قا تل ، و نه مقتول ،ولی فهمیدم !
که چرا خنجر چنگیز تو را می فهمد
رفتنت فاجعه ای بود که می دانم
عمق این فاجعه هم نیز تو را می فهمد
دائماً کار تو این است ، فقط بنشینی
شاید این صندلی و میز تو را می فهمد
آنقَدَر روسریت از تو گریزان شده که !
چشم بی حوصله و هیز تو را می فهمد
سمت سیگار نرفتی ، بجز آن وقتی که...
بیتی از صائب تبریز تو را می فهمد
خانه و صندلی و میز و حتی گلدان
((غیر از احساس تو هر چیز مرا می فهمد))